دامنهاى كه در آن، متنى ادبى مىتواند كليدهاى تفسيرى را درون خود براى استفاده خوانندگان پديد آورد متغير است. برخى از متون تنها با استفاده از مبناى زبانى تخصيص داده شده براى ارتباط برقرار كردن با مخاطبان، حالت خود - مرجع دارند. در برخى از متون تلاشهايى بيشتر در به وجود آوردن ملحقاتى به كار گرفته مىشود كه به وسيله آنها، تفسير متن امكانپذير مىگردد. معمولاً اين الحاقات به دنياى خارج متن تعلق دارند، البته اين الحاقات ممكن است حالت فرضى، مجازى، خيالى داشته باشند كه در اين صورت هيچ ارتباطى با روند حقيقى تفسير كه توسط خواننده اجرا مىشود نخواهند داشت. قرآن نمونهاى از نوع اول يعنى متنى خود - مرجع است؛ به اين معنا كه قرآن كتابى است كه اطلاعات بسيار كمى براى خوانندهاش در زمينه راهبردهاى تفسيرى ارائه مىكند. قرائت يك متن بايد در قالب نظامى متناسب و از پيش تعبير شده باشد، در مورد قرآن كه موردى خاص است، ما بايد نوعى چارچوب مفهومى پديد آوريم كه امكان شكلگيرى تفسير در بطن آن وجود داشته باشد. قرآن، زمينه ساز تمدن عربى است و منابع زبانى كه از آن استفاده كرده، منابعى تصفيه شده توسط خود قرآن است.
سير مشترك خاورشناسان در ارتباط با قرآن براساس زندگى نامه و، به ويژه، مراحل دوره نبوت حضرت محمد (ص) قابل تفسير است. و نزبرو داراى تحليلى از سيره است و آن را حوزهاى مىداند كه متن قرآن مبتنى بر آن است. آلفرد ريچ نيز طى مقالهاى با عنوان «محمد در قرآن» نمونهاى عالى از سير انجام شده توسط مستشرقان را در اين زمينه نشان داده است. همچنين خانم نويوريت از الگوهاى ساختارى در تركيب با موضوعات ادبى، به عنوان مبانى فهم اين نكته بهره مىگيرد كه كاركرد و متن قرآن دست كم در سورههاى مكى چگونه است. استفاده از مبانى باستان شناختى و كتيبه خوانى، يكى از قالبهاى مفهومى است كه مفيد از كار در نيامده است.
در اين زمينه علم واژهشناسى يا فقه اللغه نيز به كار گرفته شده كه كتاب واژگان دخيل در قرآن اثر آرتور جفرى عمدهترين و موفقترين نمونه از اين دست است. لكن اين علم نيز قالب فهمى كافى را فراهم نياورد كه وافى به فهم تمام قرآن باشد. يك دليل براى چنين حالتى اين است كه قرآن در مجموعه زبانى خود داراى حالتى بسيار گلچين كننده است. همچنين جاى دادن قرآن در زمينهاى كه يافتههاى باستان شناختى پديد آورده امكانپذير نبوده است. علاوه بر اين، نبود مطالب وسيع مبتنى بر يافتههاى باستان شناختى در مركز جزيرة العرب، جاى دادن قرآن را در آن قالب، امكانناپذير ساخته است. با اين حال يافتههاى نوشتارى و باستان شناختى به دست آمده در برخى موارد كار آمد بوده است. من در اينجا قصد استدلال در زمينه موقعيت ممتاز مواد باستان شناختى ندارم، بلكه هدف اصلى من در اينجا توجه دادن بسيار زياد به استفاده از تمامى مواد با هم است. نظامهايى نظير باستانشناسى، كتيبه خوانى و واژهشناسى، منابع اطلاعاتى خنثى نيستند، ليكن به عنوان متن، وجود يك سيستم از پيش تعيين شده مختصات را ايجاب مىكنند كه طى آن تفسير آنها امكانپذير باشد.
يكى از مشكلات موجود در تفسير قرآن، پيرامون واژه حنيف و ارتباط احتمالى آن با دادههاى كتيبه خوانى جنوب عربستان است. تازهترين استدلالات مبنايى ارائه شده توسط بيستون است كه به طور كلى سابقه توحيد در جزيرة العرب را به اواخر قرن چهارم ميلادى باز مىگرداند. در اين دوره، موحدان خدا را به نام رحمان مىخواندهاند. نبشتههاى به جا مانده از اين گروه، نه مربوط به نصارا و نه مربوط به يهود است، توحيد آنان توحيد يهودى و نصرانى نبوده است. قرآن نيز خود از وجود نهضت توحيدى قبل از اسلام كه با نام حنيفيت شناخته شده، خبر مىدهد.
نقل بخشهايى از قرآن كه در آن واژه حنيف و حنفا به كار رفته است، براى ارائه استدلال همه جانبه در اين باره از همان آغاز ضرورى است. حنيف، به دارنده «مذهب استوار» معنا مىشود؛ ريشه آن از «حنف» به معناى متمايل شدن و روى برگرداندن مىباشد (نيز روى گرداندن از هنجارهاى شرك به سوى اسلام، و راست و استوار گرديدن). از نظر علم اشتقاق، اين واژه از سريانى مشتق شده است.
مفهوم حنيف در آيات قرآنى به همراه ابراهيم آمده است. نقش دستورى و معنايى حنيف در مواضع قرآنى مزبور مورد اختلاف است. معناى حنيف در همه اين مواضع قرآنى، بر خلاف رفتارهاى توصيف شده در يهوديت، مسيحيت و نيز در عقيده مشركان است. حنيف بودن، بخشى از فطرت انسان دانسته شده است و روايات كتب سيره و ديگر كتب تاريخى شامل ارجاعاتى دال بر وجود افرادى است كه در زمان حيات پيامبر حنيف ناميده مىشدند. در متون سيره مىبينيم كه مسلمين قرن دوم هجرى نيز حنيفيت را به عنوان نامى براى حركت قبل از اسلام مىشناختند و نام شمارى از اشخاص نيز به عنوان حنفا ذكر گرديده است (نظير زيد بن عمرو، ورقة بن نوفل و...) تفسيرى ديگر با كنار هم قرار دادن افرادى كه در سيره به عنوان حنفا ذكر شدهاند به نظر من مىرسد و آن نقشى معنا دار است كه مسيحيت در شمار افراد فوق دارد. از چهار حنيف اوليهاى كه نام آنها ذكر شده است، سه تن داراى ديانت مسيحى بوده و شخص چهارم نيز در سوريه در بين مسيحيان در حال تحقيق بوده كه اهالى آنجا وى را به مكه ارجاع مىدهند. من تصور نمىكنم كتب سيره يا منابع مشابه وجود حنيفىگرى سازمان يافتهاى را پيش از اسلام تأييد كنند. كريستين را بين در مقالهاى عالى اطلاعات راجع به كتيبههايى را گردآورده كه انعكاس دهنده عقيده توحيد است. برخى از اين كتيبهها عقيده يهودى و برخى مسيحى را منعكس مىكنند كه نوع اخير متعلق به زمان ابرهه است و نام رحمان در برخى از آنها در كنار نام «فرزندش، مسيح پيروزمند» به چشم مىخورد.
گروه ديگر كتيبههايى اندكاند كه در آنها تصريح به يهودى يا مسيحى بودن نشده است؛ تنها نام خداى واحد است كه ذكر مىشود و گاهى از وى به رحمن تعبير مىشود. رحمن معادل مستقيم «الرحمن» است كه حدود 170 بار در قرآن با احتساب بسملهها به كار رفته است. «رحمن» در كتيبههاى جنوب عربستان براى ناميدن «خدا» توسط يهوديان و «پدر» از سوى مسيحيان نيز به كار رفته است. اين نام از سوى اهل مكه در آغاز نزول اسلام به دليل خارجى بودن، طرد مىشده است.
رحمن داراى منشأ عبرى است و از سوى خود يهود و نصاراى جنوب عربستان استعمال مىشده است. سير انتقال آن نيز به قرآن از هر يك دو جامعه فوق محتمل است و اين دليل نيز ضرورتاً تأييدى بر وجود انديشه توحيدى كه بومى جنوب يا مركز عربستان باشد نيست.
حنيف از واژه سريانى Hanpe مشتق شده، اما اين واژه سريانى به معناى «مشرك» است. بيستون براى حل اين مشكل چنين اظهار عقيده مىكند كه واژه فوق از طريق نجران وارد زبان عربى شده و اهل نجران نيز بايستى ملتفت بوده باشند كه مبلغان سريانى، هر غير مسيحى، اعم از مشرك يا موحد را Hanpe مىناميدهاند.
نتيجهاى كه از مباحث فوق بايد به آن رسيد اين است كه سنگ نبشتهها، سندى مستقل درباره تاريخ حنيفىگرى نيست و تنها با توجه به دادههاى قرآنى و سپس عربى است كه سنگ نبشتههاى جنوب عربستان قابل تفسير جهت اظهار نظر درباره دليل قطعى وجود چنين توحيدى غير يهودى و غير مسيحى مىباشند.
(1) .Andrew Rippin